امین حضرت یکتا چرا نمی آیی
چراغ دیدۀ زهرا چرا نمی آیی
پیمبر است که با گریۀ هر سحر گوید
اَلا سُلالۀ طاها چرا نمی آیی
امین حضرت یکتا چرا نمی آیی
چراغ دیدۀ زهرا چرا نمی آیی
پیمبر است که با گریۀ هر سحر گوید
اَلا سُلالۀ طاها چرا نمی آیی
این لرزه های زانویم از زهر کینه نیست
داغ و فراق مادرمان بی هزینه نیست
روی کبود مادر من قاتل من است
ور نه شرار, این همه در زهر کینه نیست
رفتند کربلا و مرا جا گذاشتند
روی دلم دوباره همه پا گذاشتند
تنها دلم به کرب و بلایی شدن خوش است
گیرم مرا زقافله تنها گذاشتند
نامم رقیه است نزن ناشناس نیست
صبّم نکن , کنیز خدا ناسپاس نیست
من دختر صغیره سالار زینبم
فحشم نده که منزلتم جز سپاس نیست
با احتیاج آمده ام هیئت حسین
اعجاز می کند بخدا محنت حسین
سائل کجاست تا بدهد سلطنت به او
اقبال کرده است به من دولت حسین
اسرار نهان را سر بازار کشیدند
آتش به دل عترت اطهار کشیدند
دروازه ساعات که در شأن حرم نیست
ناموس خدا را سوی انظار کشیدند
با همین سوز که دارم بنویسید حسین
هر که پرسیدز یارم بنویسید حسین
ثبت احوال من از ناحیه ارباب است
هممه اهل و تبارمبنویسید حسین
از وطن راهت کجا افتاده آواره حسین
کشتی از دریا جدا افتاده آواره حسین
دیدی آخر راست شد دلشوره های خواهرت
راه ما در کربلا افتاده آواره حسین
قربان چشم یار که مانده به راه من
از دور هم به سوی تو باشد نگاه من
من از قرارگاه شب قدر آمدم
یعنی غروب مُزدلفه شد پناه من
کیست از این بی نوا بیچاره تر
کیست در کویت ز من آواره تر
کیست در آوارگی صاحب مکان
هر کجا باشم کنار لا مکان
ای عمر پر درد و بلا بار سفر بند
امروز با زهر جفا بار سفر بند
ای عمر از دامان صبرم دست بردار
ای زهر در این سینه هرچه هست بردار
راضى مشو که رانده از اینجا کنى مرا
خواهى مگر که از سر خود وا کنى مرا
کوشش مکن به دورى خود عادتم دهى
دارم امید حلّ معما کنى مرا