کربلا گرچه اثرهای خودش را دارد
دوریاش نیز ثمر های خودش را دارد
تپش قلب و دل سوخته و حال خراب
آتش عشق شررهای خودش را دارد
کربلا گرچه اثرهای خودش را دارد
دوریاش نیز ثمر های خودش را دارد
تپش قلب و دل سوخته و حال خراب
آتش عشق شررهای خودش را دارد
سحر آمد ندا آماده کن پیراهن غم را
بگیر از فاطمه اذن عزا و اشک ماتم را
ببر تا بیکران آه جگر سوز عزاداری
بزن در هر قدم تا آسمان با بغض پرچم را
بخت از خواب پا نخواهد شد
دوست از ما رضا نخواهد شد
تا که در اشک غوطهور نشویم
وصل او رزق ما نخواهد شد
از زبانم دعا نمی افتد
ذکر “یا رَبَّنا” نمی افتد
بغض با حنجرم گره خوردست
دیگر از آن جدا نمی افتد
رو کرده ام سوی تو با چشمان گریان
بهر امیدی آمدم ای خوب خوبان
با حال زارم زیر لب گویم حسین جان
از این گدای بی وفا رو برنگردان
نام حسین بردم و عالم صفا گرفت
از خانهی کریم، سلیمان بها گرفت
منت گذاشت بر سر نوکر که در ازل
خاک اضافه ای صله داد و گدا گرفت
تا بگیرد زندگانی ام صفا گفتم حسین
با همه بی بند و باری بارها گفتم حسین
دستهایم را گرفتی هرکجا خوردم زمین
تا نهادم دست خود را روی پا گفتم حسین
از عشق تو شدهست، فراقت نصیب من
جانم به لب رسید و به سر شد شکیب من
لطفی نما، به گوشهنگاهی، دوا بده
بیمار چشمهای توام، ای طبیب من
قلم به دست گرفتم، بگویم از یارم
که هست دم به دم این دم زدن فقط کارم
چگونه دم نزند عاشقی که میسوزد
حرارتی به دل از عشق دلبرم دارم
تا دلم از کرده های خویش نادم می شود
بیش تر از پیش چشمم گریهلازم می شود
“اشک”،بال پر زدن در وادی معراج هاست
گریهکُن در روضه جبریلِ عوالم می شود
از عشق تو شدهست، فراقت نصیب من
جانم به لب رسید و به سر شد شکیب من
لطفی نما، به گوشهنگاهی، دوا بده
بیمار چشمهای توام، ای طبیب من
تا خدایی خدا! در دل وجان است حسین…
ما پناهنده به اوییم امان است حسین
یک حسین گفتم و غمها همه از یادم رفت
همه دلخوشی ما ز جهان است حسین