حدیث اشک

هی نقشه می کشند

هی نقشه می کشند که بلوا به پا کنند

من را به درد بی پدری مبتلا کنند

اینها تمام از پدرت زخم خورده اند

پس آمدند از دل خود عقده وا کنند

با این نفس زدن

با این نفس زدن بدنم درد می کند

با هر تپش تمام تنم درد می کند

پروانه ام که بال به زنجیر بسته ام

تا انتهای سوختنم درد می کند

کوهی از غم

روی اینپشت شکسته کوهی از غم ریخته

برسرم بیتو برادر خاک عالم ریخته

زود پیداکردمت ٬اینقدرها هم سخت نیست

پیکرت رادیده ام٬ در راه کم کم ریخته

به سوز اشک و …

به سوز اشک و مناجات سر کنید امشب

بهشوق مرگ شب خود سحر کنید

کمالتانپر و بال عروجتان گشته    

بهقبله ابدیت سفر کنید امشب

ستاره و نور

کاروانی پر از ستاره و نور

کاروانی پر از عزیز خدا

کاروانی رسیده از مکه

کاروانی رسیده از بالا

بابا سلام

باباسلام گوشه ی ویران خوش آمدی

درمحفل غریب یتیمان خوش آمدی

باباسلام پس تو چرا دیر آمدی

حالاکه شد سه ساله ی تو پیر آمدی

نیمه ی شب

نیمه ی شب ماه تابانآمده

گوشه ی ویرانه مهمانآمده

خانه ام را آب و جارومی کنم

فرش راه یار گیسو میکنم

وادی طف

باید که با عرش خداوندی طرف شد

وقتش شده تا عازم شهر نجف شد

هر کس ولایت را به فرزندش نیاموخت

فرزند او در دین و دنیا ناخلف شد

السلام علیک یا مظلوم

السلام علیک یامظلوم

به خرابه خوشآمدی بابا

آفتاب از کجا درآمده است

که به ما هم سریزدی بابا 

روز امتحان

مادرم روز امتحان شده است

وقت رفتن به آسمان شده است

از غریبی وبی کسی حسین

دشمن دون چه شادمان شده است

آقا چه می شود

آقا چه می شود به غلامت کرمکنی

با گوشه نگاه دلش را حرم کنی

ازبس  که با گنه دلتان را شکسته ام

لایق نیم نگه به دل مضطرم کنی

باران ناگهان

هرکه از دام عشقت آزاد است, خلق او را اسیر می گویند

هرکسی گفت بی نیاز از توست, تازه او را فقیر می گویند 

عشق بیماری فراگیری ست, که اگر منشاش نگاه توست

نام ما را که مبتلای توئیم, در صف مرگ و میر می گویند 

دکمه بازگشت به بالا