توفیق اشک با تو ، باران روضه با من
(بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران)
گفتی که بی سپاهی من آمدم که شاید
اشک از دلت بشوید اندوه روزگاران
توفیق اشک با تو ، باران روضه با من
(بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران)
گفتی که بی سپاهی من آمدم که شاید
اشک از دلت بشوید اندوه روزگاران
مبدا که باشد طوس مقصد کاظمین است
در آسمان ها هم زبانزد کاظمین است
هر جا که بوی تو می آید کاظمین است
با این حساب امروز مشهد کاظمین است
هر که از سفره یِ ایمان تو شک بردارد
بِروَد حاصل خود را ز دَرَک بردارد
آسمانِ سرِ ما سایه یِ اولاد علی ست
پس محال است که این سقف ترک بردارد
وقتی که آوردند قرآن را به مشهد
جان را به تن دادند جانان را به مشهد
شد پایتخت حاجت عالم، خراسان
یعنی که باید برد تهران را به مشهد
سبب شد تا بگویم بار دیگر مدح سُلطان را
همین که تازه کردم خاطرات شهر زنجان را … *
به خاطر باز آوردم من این شعر درخشان را
“سگ کویت به دست آرد رگ خواب غزالان را”
راستی دیشب پدرم خیلی هواتو کرده بود
مادرم نماز صبح همش تو رو صدا میکرد
عکسایی که تو حرم گرفته بودیمو همش
روشونو دس میکشید میگفت حسین…نیگا میکرد
این حوالی که چشمِ گریان نیست
خبری از بهار و باران نیست
حال چشمم که از تو پنهان نیست
خشک خشک است و جز بیابان نیست
شُکرِ خدا که مستِ خُمِ شاه خیبریم
تحتِ لِوای حضرتِ ساقی کوثریم
ما جان گرفته از دمِ مولایِ قنبریم
زهرا دُعا نموده که پابست حیدریم
باید به قد عرش خدا قابلم کنند
شاید به خاک پای شما نازلم کنند
دل می کنم از آنکه دل ازتو بریده است
دل می دهم به دست تو تا بیدلم کنند
همین که برق نگاهت به جانمان افتاد
چو شعله شد به همه دودمانمان افتاد
همین که گفته شد اسمت عبادت محض است
همیشه و همه جا بر زبانمان افتاد
منم کبوتر جلدت؛ ببین پَرم خاکیست !
هوای پَر زدنم در برابرم خاکیست
منم کبوترِ رویای گنبدت؛ اما …
دلی که از حرمت خانه میبرم خاکیست
«حق روز ازل کل نعم را به دلم داد»
بر روی سرم سایه عشق علی افتاد
از لطف خدا شد دل تنگم علی آباد
هر ذره ای از جان و تن من شده فریاد
با آل علی هر که در افتاد ور افتاد