واژه در واژه شب و روز غزل خوان بودی
سَــنَدِ مــــحکمِ زیبـــایـــی قـرآن بودی
چـارده سال غریبانه به زنــــــدان بودی
همه ی عُمر سـرِ ســفره ی بـاران بودی
شعر شهادت اهل بیت
سخن از عشق تو شد گرچه به اجمال آمد
گفتم از نام تو غم نیز به دنبال آمد
تا که گفتم بأبی أنتَ و أمی ، پدرم
بوسه زد روی لبم بسکه دلش حال آمد
برای نور هم صحبت شدن با ظلمت آسان نیست
بگو درد غریبی را مداوا نیست درمان نیست
امام شیعه را با دستهای بسته می بردند
کدامین ابر، از این داغ از این غصه گریان نیست
افتاده است روی زمین درد میکشد
پایش شکسته زیر فشار شکنجه ها
با تازیانه روزه ی خود باز می کند
مردی که مانده بین حصار شکنجه ها
چند سالیست نور خورشید از
نور سیمای تو شده محروم
ای اسیر بلای قعر سجون
السلامُ عَلیکَ یا مَظلوم
دلتنگم و غصه های دیگر دارم
در سینه ی خود غمی مکرّر دارم
هر بار که آمدم ز جا برخیزم
دیدم که نمی شود قدم بردارم
شنیدم از کراماتت حکایت های بسیاری
فراوان دیده ام از تو کرامت های بسیاری
هزاران بار در دنیا دل از چاله به چاه افتاد
ولی از نور تو دیدم هدایت های بسیاری
ای به قربان دل از غصهها آکندهات
چند وقتی هست دلتنگم برای خندهات
مطمئناً فاطمه شأنت اگر مخفی نبود
هر کسی یک جلوه میدید از تو میشد بندهات
صبحت بخیر! همسر من!هم قطار من!
یک روز دیگر است که هستی کنار من
شکرخدا!گمان کنم امروز بهتری!
پیراهن جدید مبارک! بهار من!
بچه ها من دلم پریشان است
چند وقت است خانه ویران است
چشمهای پدر هراسان است
درد مادر بدون درمان است
زهرا بمان و زندگی ام را بهم نزن
زهرا بمان و مرگ علی را رقم نزن
آشفتگی قلب مرا جمع و جور کن
فکری به حال و روز دل این غیورکن
به وقت شورسحردر کنار دفتر شعر
شمیم یاس واقاقی گرفته دربرشعر
شبیه بال ملائک شده سراسر شعر
سرودم آیه ی مهر از زبان مادر شعر