کاش که در باغ اضطراب نیفتد
روی زمین شیشه ی گلاب نیفتد
چشم ابوالفضل در حرم نگران است
پای علی اکبر از رکاب نیفتد
کاش که در باغ اضطراب نیفتد
روی زمین شیشه ی گلاب نیفتد
چشم ابوالفضل در حرم نگران است
پای علی اکبر از رکاب نیفتد
ذرّه ذرّه سوخته تا اینکه خاکستر شده است
پیشِ چشمِ باغبانی لاله اش پرپر شده است
امِّ لیلا هاجر و کرب و بلا دشتِ مِنا
شاه ابراهیم و اسماعیل هم اکبر شده است
بر درِ خیمه نشسته است و خبر میگیرد
خبرت را زِ منِ سوخته پَر میگیرد
چه کنم خیمه روم یا نروم آه ، رباب
بیشتر صبر کند درد کمر میگیرد
نگاهی با تبسم بی خبر انداختی رفتی
چه آتش بود بر جان پدر انداختی رفتی؟
به یک الله أکبر با اذان اکبری ، اصغر!
چه شد؟ غیر از مرا در پشت سر انداختی رفتی
نمانده شیر برای رباب عزیز دلم
تو را به جان عزیزت بخواب عزیز دلم
تو رو به قبله ای از تشنگی و میگردد
برای تو جگر آب، آب عزیز دلم
درعرش خدای حی داور
مکتوب شدست با خط زر
شد دین خدا رهین ارباب
شد کرببلا رهین اصغر
لشکر حسابت کرد
چون بی زره راهی شدی حیدر حسابت کرد
قسمت شدی در دشت
گویا که نعلِ اسب صدپیکر حسابت کرد
از دور به پابوسی سر داشت می آمد
تیری که به شکل سه تبر داشت می آمد
بر دوش پدر چون که سرش سمت حرم بود
میرفت ولیکن به نظر داشت می آمد
نبار بارون که من بارونم امشب
پریشونم ، پریشون خونم امشب
بیا آقا بیا دورت بگردم
به دنبالِ تو سرگردونم امشب
روزِ آخر شده هنگامهی صد چشمه و صد رود که راهی شده در سینهی سوزندهی این دشت کویری پِیِ آغوشِ تماشایی دریا همهی اهل حرم دیده به میدان نگران زار و پریشان و در این همهمه و شور و ملاقات به یک خیمه نشستند برِ گهواره به دلداری و لالاییِ طفلی
در اصل، تیر قلب پدر را هدف گرفت
گرچه گلوی خشک پسر را هدف گرفت
مُنّو علی الغریب، جگرسوز شد گلم
آبش نداد بلکه جگر را هدف گرفت
رباب لشگر خود را به دست اقا داد
خدا کند نرود پیش اش آبروی رباب
علی بهانه گرفت جای آب تیر آمد
سفید شد همان لحظه تار موی رباب