به نام نامی شاه جهان ابوفاضل
به نام ماه زمین و زمان ابوفاضل
به نام اسوه نام اوران ابوفاضل
به غیرت و شرف عشقمان ابوفاضل
شعر ولادت اهل بيت (ع)
چشــم هایش جلوه ی روزِ قیامت داشته است
تا خدا هم رفته از بس قدّ و قامت داشته است
آمـده یــک روز بــعـد از روزِ مـــیلادِ حســیـن
ماه بر خورشیدِ خود خیلی ارادت داشته است
تو کیستی که حرمت اسلام بند توست
معصوم، مستِ وصف مقام بلند توست
بدو تولدت چه شد ای ماه هل اتی
بوسه به دست های تو زد شاه لافتی
دختری از پدر خویش سوالی دارد؟
کربلا از چه چنین جَذبه و حالی دارد؟
گفته بابا که عزیز دل من خوب ببین
خاکِ اینجا به لبِ خویش چه خالی دارد!
رسیده ماه ، ولی جای شب سحر شده است
ابوتراب از امشب اباالقمر شده است
نبود شاد چنین بعد فاطمه مولا
بگو به قاتل محسن ، علی پدر شده است
تَفَأُلی زدم و اینچنین جواب آمد
بگو به خسته دِلان سید الشباب آمد
جهان مثل ِخزان فصل ِنو بهاران شد
دوباره از کرم حق شمیم ناب آمد
آمدی خاک آسمانی شد
شب این کوچه کهکشانی شد
عشق را چشمهات بانی شد
زندگی تازه زندگانی شد
اگر به آخر لشگر مسیر شاه اُفتد
به ساحت نِگهش عبد روسیاه افتد
کشیده گردن خود در صُفوف مشتاقان
مگر که چشم عَلیلم به پادشاه افتد
روضه خوانده خدا برای حسین
گریه کرده فَلَک به پای حسین
عالمی را هنوز کرده اسیر
گیسوی روی نی،رهای حسین
ای دلبری که دلبری ات داستان شده
شعبان به یمن تو شعبات الجنان شده
گهواره تو زینت هفت آسمان شده
جان دوباره یافته عالم جوان شده
فلک گردیده نورانی ، سماوات است گلباران
ملک سوغات گل آورده با خود بهرِ تن پوشش
علی با آن دلارآمی که هوش از عالمی برده
به وقتِ دیدن این ماهپاره گشته مدهوشش
نه قمر به طلعت روی توست
نه شبی به لختی موی توست
نه شراب ناب میکده ها
به خمار لعل سبوی توست