شعر ولادت اهل بيت (ع)

خون جگر

گرچه سنگ از همه بسيار در آنجا خورده
نام مجنون به سر كوچه ليلا خورده

عاشق از سرزنش مردم اين كوچه مرنج
قيمتى تر شده قاليچه اگر پا خورده

غوغای عاشقی

امشب به روی مأذنه نقاره میزنم
چشمه شدم برای تو فوّاره میزنم
تا صبح ، مِی به عشق تو همواره میزنم
طرحی برای این دل آواره میزنم

هوای وَصل

هوای وَصل به سَر دارم و رسیدن ها
هوای پِلک به سَنگِ حرم کشیدن ها
هوای ماندنِ شَبها به صَحن های بهشت
هوای تا به سَحَرها ستاره دیدن ها

عطرجنان

سائل شدن پیش شما خیلی می ارزد
در این حرم دست دعا خیلی می ارزد

از هیبت سلطانی ات لالم دوباره
این گریه های بیصدا خیلی می ارزد

یا عزیز الله

سراغ دست ساقي را من از پيمانه مي گيرم
خبر از زلف يار از پنجه هاي شانه مي گيرم

به هر در ميزنم شايد قرارم پشت در باشد
سرم خورده به سنگ اما در اينجا لانه مي گيرم

حضرت سلطان

آيه‌ها را يكى يكى خواندم
تا به صحنت رسيد اقبالم
شک ندارم خودت فرستادى
نيمه شب بازهم به دنبالم

درمانده ایم

ماییم هم جوار تو یا حضرت رضا
پروانه ی مزار تو یا حضرت رضا
چون ذره بر مدار تو یا حضرت رضا
هر لحظه بی قرار تو یا حضرت رضا

لطف تو

من همانم که شبی گم کرد راه چاره را
روشنم کن تا نبینم نفس آتش پاره را

دل سیاهی کار دستم داده اما دلخوشم
لطف تو وقتی طلا کرده ست سنگ خاره را

پریشانم

پریشانم پی درمان دردم راه می افتم
به یاد لحن فرزند رسول الله می افتم

همان لحنی که شیرین بود و لذت داشت تکرارش
دلم قرص همان وعده است یاد ماه می افتم

کمیت شعر

باید به قد عرش خدا قابلم کنند
شاید به خاک پای شما نازلم کنند

دل می کنم از آنکه دل ازتو بریده است
دل می دهم به دست تو تا بیدلم کنند

خواهر سلطان

چه تشهّد و سلامی، چه نماز بی ریایی
چه حجابِ دلنشینی، چه وقارِ دلربایی

شده سرگرم به تفسیرِ زوایایِ تو خورشید
به صلابتِ تو به به! چه نجابت و حیایی

تجلّی‌گاه نور

دلم تا خواست حدِّ فاصِلَ اش را کم کند با قم
کشیدم شاهراهی از دل سجّاده ام تا قم

چه وقتی بی اراده چشم من باریده الّا شب؟!
چه جایی بی اراده چشم من باریده الّا قم!؟

دکمه بازگشت به بالا