دارد بلا پشت بلا می آید اینجا
سرها به روی نیزه ها می آید اینجا
این سر اگر چه خاک و خاکستر گرفته
اما به چشمم آشنا می آید اینجا
از بسکه با خود غصه و غم دارد این شهر
در منظرم کرببلا می آید اینجا
هر روز و هر لحظه سوال دختر توست
کی عمه جان بابای ما می آید اینجا
می ترسم از این بغض و آه همسر تو
این حرمله با خنده تا می آید اینجا
برخواهر مستوره تو جان زهرا
منزل در این ویرانسرا می آید اینجا
آهسته می پرسم سوالم را – کنیزی
به دختر خیر النسا می آید اینجا
یاسر مسافر