شعر شهادت حضرت علی اكبر (ع)
بهار حسین
به پیمبر قسم که چشم زدند!
قد و بالای حیدری ات را
نیزه ای از شکاف پهلویت
می برد عطر کوثری ات را
با چه سختی گرفتی از این زخم
کمی از ارث مادری ات را
یاس های حرم پریشان اند
ای بهارم, اسیر پاییزی
به تنت کافی ست دست زنم!
مثل تسبیح پاره می ریزی
ای جوانم! عصای دستم باش
با امید آمدم که برخیزی
عمرسعد با پسرهایش
به من داغ دیده می خندید
به سر شانه هایشان می زد
به من قد خمیده می خندید
من, بریده بریده ناله زدم
او بریده بریده می خندید
پیکرت را چگونه جمع کنم!؟
دست لرزان سر کمر دارم
کار من نیست خیمه بردن تو!
پیرم, از حال خود خبر دارم
بوریای خودم که دستم نیست
با عبا بایدت که بردارم
به غرورم چه قدر برخورده!
حرمله طبل می زند از شوق
لشکر کوفه کف زنان آن سو
شده دریای جزرومد از شوق
تا کنار تنت زمین خوردم
خنجری کهنه برق زد از شوق
وحید قاسمی