طفلان بی بی زینب(س)
چنان تیری شدند از چلهی زینب رها با هم
چنین رفتند راه عشق را تا انتها با هم
برای اذن میدان التماس شاه میکردند
به امر زینب افتادند روی دست و پا با هم
به یاری نوه در کربلا مادربزرگ آمد
قسم دادند دایی را به زهرا یکصدا با هم
چنان جنگاوریهاشان به داییهایشان رفته
که میدان میروند عین حسین و مجتبی با هم
سرود عشق سر دادند و سر دادند پای عشق
به خون افتاده اند از یاریِ خون خدا با هم
به پاشان گرد و خاکی پا شد اما کوفیان دیدند
دو تا خورشید را در آسمان کربلا با هم
از آنجائیکه جنگ کربلا جنگ ولایت بود
زدند این طفل ها را دشمنان مرتضی باهم
پس از اکبر دگر روی تمام دشمنان وا شد
به این علت به آنها حمله میشد بارها باهم
عقیله لحظهای از خیمهاش بیرون نمیآید
اگر سرهای طفلانش ز تن گردد جدا با هم
یکی فرق سرش زخمی یکی پهلوش خونآلود
عجب ارثیه ای بردند آقازاده ها با هم
دلش آتش گرفت و سوخت زینب آن زمانی که
کنار خیمه آوردند جسم هر دو را با هم
سر جسم پسرها مادر از اندوه اکبر خواند
و بعداً در مدینه یاد اکبر کرد بابا هم
اگرچه سنگ ها از هم جدا کردهست آنها را
ولی بر روی نی رفتند تا شام بلا با هم
و زینب گفت به ام البنین ؛ بهتر پسرهایم..
نبودند و ندیدند از غم بزم شراب آهم
گروه شعر یا مظلوم