آه…فرو ریخت
خورشید برافروخته شد ماه فرو ریخت
ای اهل هدایت
در وقت سحر روشنیِ راه فرو ریخت
میسوزم از این غم
نجوای جگر سوز سحرگاه فرو ریخت
با ناله و با آه
اشک از بصر حضرت الله فرو ریخت
شمشیر چو بنشست
بر عرش نوشتند دل چاه فرو ریخت
محرابِ ملائک
دریاچه ی خون گشت و همانگاه فرو ریخت
شد لنگر این چرخ
مُنشَق ز دم تیغ و چه جانکاه فرو ریخت
مه تیره چو شب شد
از عرش ستون و دل و درگاه فرو ریخت
امّید یتیمان
از جور زمان گر چه به یک آه فرو ریخت
آهِ دلِ زینب
در سینه به جوش آمد و ناگاه فرو ریخت
شاهد به فغان گفت
خون دلم از دیده شبانگاه فرو ریخت
داریوش جعفری