ای عزیز فاطمه
چون همه صحراییان مجنون شدند
پیش لیلا جملگی در خون شدند
شه روان شد بر منای عاشقی
تا کند بر پا بنای عاشقی
باقی دلداگان پشت سرش
همنوا با ناله های خواهرش
که ای عزیز فاطمه تنها مرو
جانب گرگان در این صحرا مرو
گر چه اینان جمله مدیون تواند
تیغهاشان تشنه ی خون تواند
رفت تا هنگامه ای بر پا کند
عهد خود با خون خود امضا کند
تیغ بر کف یوسف ابن فاطمه
زد میان گرگها بی واهمه
روز کوفی را شبی خونبار کرد
عده ای را زیر تیغش زار کرد
ناگهان شد رزمگاه کربلا
شاهد امواج طوفان بلا
روی خاک افتاد از روی فرس
نیزه ای بگرفت از او راه نفس
تا که قاتل از کمر خنجر کشید
کودکی از دست زینب پر کشید
کرد فریاد ای عمو جانم حسین
ای همه عالم ترا در زیر دین
دیده واکن آمده ابن الحسن
تا فدا سازد به راهت جان و تن
شرم دارم زنده باشم بی گلم
ریزم از سر تا به پایت کاکلم
آمدم تا دست در راهت دهم
آمدم تا سر به دامانت نهم
این عجب نبود اگر احساسی ام
شیر نسل حیدرم عباسی ام
کار سقای جوانت میکنم
دست را حائل به جانت میکنم
مقتل من سینه ی سوزان تو
جان من جانا بلاگردان تو
آخرین سربازت ای مولا منم
آخرین حاجی در این صحرا منم
من شهید سینه ی ثاراللهم
دیده وا کن ای عمو عبداللم
داریوش جعفری