شعر عصر عاشورا و شام غريبان

آه

پریشان‌ترین شیر کرار زینب
کبودِ کش و قوس پیکار زینب

کشیده ازین و از آن خورده بسیار..
بمیرم ندارد علمدار زینب

پس از آن‌همه عزت و احترامش..
زمین خورد در پیش انظار زینب

فراوان دویده فراوان دویده
فراوان دویده روی خار زینب

شمرده حرم را دوتا دخترش نیست
گرفتار زینب! گرفتار زینب!

امان خواست از شمر امان خواست از زجر
کتک خورد از آن دو هر بار زینب

ز روی سرش چادرش را کشیدند
چه ها دید از قوم کفار زینب

نمی‌گفت از ظهر تا شب چه دیده
فقط گریه میکرد بسیار زینب

همه خوابشان برد اما نخوابید..
نگهبان شد و ماند بیدار زینب

به جای همه سنگ و مشت و لگد خورد
مددکار شد بی مددکار زینب

چه می‌بینم از دور؟! باور ندارم!
لباس اسیریست انگار زینب!

سید پوریا هاشمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا