در آسمان بی کسی ام یک ستاره نیست
غربت نشین کوفه ام و راهِ چاره نیست
طوفان کینه ها شده راهی در این دیار
دریای غصه های دلم را کناره نیست
آه ای حسین فاطمه برگرد از این مسیر
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
جایی که نور حق به دلِ مردمش نرفت
جای طلوعِ نورِ تو ای ماهپاره نیست
اینجا تمام در پیِ خلخال و زیورند
بحثی در این میانه به جز گوشواره نیست
هر صحبتی ز آب و گُل و باغشان دروغ
نیت به غیرِ راس تو و مشک پاره نیست
آماده گشته کوفه که غارتگری کند
فرقی میانِ پیرهن و گاهواره نیست
از عهد خوش مرا به بلندی کشانده اند
مهمان که جای او سرِ دارالعماره نیست
کس نیست گوید این سرِ مهمانِ کوفه است
جای تنش دگر سرِ میخِ قناره نیست
این حرف آخرم نکند بشنود رباب
حتی که رحمشان به سرِ شیر خواره نیست
داریوش جعفری