وای مادرم
مادرم رفت و آه بعد از او
کار من غیر آه و شیون نیست
گر مرا تاب گفتنی باشد
در شما طاقت شنیدن نیست
چشمهای حسن به در مبهوت
چشمهای حسین بر تابوت
دامن خواهرم پر از یاقوت
و مرا جز گهر به دامن نیست
قصّهی عمر او به مثل غزل
غصّههایش قصیده شد به مَثَل
ما رباعیّ سوگ او امّا
هیچ یک را سر سرودن نیست
سایهاش تا که بر سر من بود
نه غمش هیچ باور من بود
«گل اگر بود، مادر من بود
چون که او نیست گل به گلشن نیست»
همه شب فکر و ذکر ما مادر
شاهد آتش دل ما “در”
قصّهای مثل قصّهی ما در
همهی آفرینش اصلاً نیست
بی رخش جلوه، مهر دارد؟ نه
ماه و انجم، سپهر دارد؟ نه
سر نگیرد بنفشه از زانو
و زبانی به کام سوسن نیست
نیست جز رنگ زرد بر چهره
نیست جز اشک سرخ در دیده
غیر آه کبود نیست به لب
غیر رخت سیاه بر تن نیست
بر سر تربتش چو پروانه
هیچ یک را ز شعله پروا، نه
صبحمان تیره زآن که بی رویش
هیچ تکلیف روز روشن نیست
گوشهی چشم او اگر چه کبود
مادرم روشنای چشمم بود
رفت آن روشنی زچشم و دگر
روشنایی به دیدهی من نیست
پدرم را که شد ز حق، محروم
و کسی مثل او نشد مظلوم
سر غصّه به چاه گفتن هست
پای رفتن به کوی و برزن نیست
پروین اعتصامی
جواد هاشمی تربت