یوسف ارض و سمائی و خریدار منم
در پی ات دست تهی بر سر بازار منم
چارهء خلقی و از طایفه ای نیک سرشت
عبد آلوده به عصیان و گنهکار منم
یوسف ارض و سمائی و خریدار منم
در پی ات دست تهی بر سر بازار منم
چارهء خلقی و از طایفه ای نیک سرشت
عبد آلوده به عصیان و گنهکار منم
نوکرت از هر که دیدم یک سروگردن سر است
نان خور ارباب بودن آبروی نوکر است
گر چه از بوسیدن روی تو محرومم ولی
خاک بوسی تو کارم تا به روز محشر است
همه َش براى خودت، آبرو به ما ندهيد
غذا زيادتر از جنبه یِ گدا ندهيد
به درد عشق رسيدن، دو سوم قرب است
هزار درد که داديد، پس دوا ندهيد
تا مرا در گناه دید حسین
زودتر از همه دَوید حسین
باید از او فقط شنید خدا
باید از ما فقط شنید: حسین
باران که می بارد تو را در یاد آورده
در ماتم تو رعد هم فریاد آورده
بی شک برای رقص پرچم بوده که خالق
از عرش ، سوی کربلایت باد آورده
روز را شب می کنم با درد بی بال و پری
هیچ دردی نیست از این درد ، درد بد تری
ماجرای من شده مانند مرد یخ فروش
آب دارد می شود عمر و ندارم مشتری
دنبال كبريايى؟! بى كبر و بى ريا باش
وقت اداى دينت فارغ ز هر ادا باش
راه سلوک نوکر از جاده ی سکوت است
وقت نظر گرفتن یک گوشه بیصدا باش
نداشت رونقی از صبح ، گر چه بازارم
چه غم که آخر شب میشوی خریدارم
چقدر خرج منِ روسیاه میکنی و . . .
چه سود؟!…بار گناه است کلِّ انبارم
در طریقت زحمت بسیارها باید کشید
تا تقرب منت جام بلا باید کشید
یار ما بد نیست از ما یک ملاقاتی کند
گه کریمان را به بالین گدا باید کشید
ما گرفتار روزگار توایم
جمع مستانِ در حصار توایم
بزن آتش، بُکش ، بسوزان که
ما تماماً در اختیار تو ایم
از درک بشر جداست ماشاالله
چون مشتریش خداست ماشاالله
خاک حرم کعبه حرام است به ما
خاک حرمش شفاست ماشاالله
سنگ هم باشم نگاه تو مرا دُر می کند
لطف تو هر طِیبی را عاقبت حُر می کند
زمزم و کوثر میان چشم من جوشیده است
پس گلابِ این گُلِ پژمرده را کُر می کند