خدای من
یار اگر کار مرا امروز و فردا میکند
دانه دانه دارد از کارم گره وا میکند
من خود اسباب عقب افتادن کار خود ام
من خرابش میکنم او هم مدارا میکند
هر که باشد به خدا جز مهربان مولای من
جور دیگر با من بی آبرو تا میکند
روزهای اول ماه مبارک یار من
چون شکوفه های فروردین بغل وا میکند
خواستم عاشق شوم دیدم که لایق نیستم
او ولی من را میان عاشقان جا میکند
عشقِ یوسف قعر زندان را بهشتش میکند
کاخ ها را نیز زندان زلیخا میکند
خسته بودم که به ایوان نجف بردم پناه
بچه کم می آورد تکیه به بابا میکند
میپرستم آن خدا را که خدای حیدر است
آن خدایی که مرا محتاج زهرا میکند
شخص زهرا عهده دار دوست داران علی ست
او محبان را در آتش نیز پیدا میکند
بچه ام تب کرد به خانم سه ساله رو زدم
نسخهی ما را رقیه خانم امضا میکند
آی مردم کار دست دختر ارباب ماست
ناز دختر پیش بابا خوب غوغا میکند
ناز دختر بچه را شمر و سنان بر هم زدند
استخوان گونه با سیلی ترک وا میکند
وای از آن لحظه که در هول و ولای دختران
بین صحرا زجر دختر بچه پیدا میکند
ناز دختر بچه را عمه برایش میکشد
شانه ای با موی آتش خورده دعوا میکند
وحید عظیم پور