دور و بر تو لحظه ی آخر چه ها نشد
با گریه های زینب مضطر چه ها نشد
حتی عصا ز موی سفیدت حیا نکرد
وقتی رسید بر سَرَت آن سَر چه ها نشد
دور و بر تو لحظه ی آخر چه ها نشد
با گریه های زینب مضطر چه ها نشد
حتی عصا ز موی سفیدت حیا نکرد
وقتی رسید بر سَرَت آن سَر چه ها نشد
نشسته ام بنویسم که غصه ها دارم
دوباره شوق سفر سوی کربلا دارم
هوای دیدن ارباب هم هوای حرم
هوای روضه ی جانسوز کربلا دارم
قرآن بخوان از روی نیزه دلبرانه
یاسین و الرحمان بخوان پیغمبرانه
قرآن بخوان تا خون سرخت پا بگیرد
همچون درخت روشنی در هر کرانه
باید برای یار حریمی درست کرد
گنبد برای مرد کریمی درست کرد
باید برای تربت خاکی مجتبی
از آه سینه سوز نسیمی درست کرد
حرفی بزن با دخترت یک بار دیگر
تا جان بگیرد خواهرت یک بار دیگر
با لخته های خون پیشانیت بابا
حالی بپرس از همسرت یک بار دیگر
کارم اگر گره بخورد نام یار هست
همواره بعد فصل زمستان بهار هست
آقا ندارم و تو کریمی… نگاه کن…
همواره پیش اهل کرم یک ندار هست
روزگاری بقیع صحنی داشت
روی هر قبر گنبدی بر پا
محفل انس شیعیان علی
حلقه نشر اعتقاد و دعا
بیچاره کسی که به تو شک داشته باشد
کی جلوه حسن تو ملک داشته باشد
هرگز نبود لعل لبی چون لب دلجوت
همراه خودش قند و نمک داشته باشد
از خمره ی چشمت برسان جام شرابی
مهمان لبم کن دو سه پیمانه ی نابی
بیمار نگاه تو ام ای یوسف مصری
باز آی به دیدار زلیخا به صوابی
روی بام از برکت یک مشت گندم مینشیند
یا کریمی که به امّید ترحّم مینشیند
در به در شد بالهایم در پی کسب نشانی
گاه بر بام خراسان گاه بر قم مینشیند
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا)
به خال هندویشم بخشم غبار راه مولا را
تمام شاعران از خود همه یک چیز بخشیدند
یکی بخشید چون حافظ سمرقند و بخارا را
عمریست که در میکده ی عشق مقیمیم
روزی خور خان کرمو جود رحیمیم
بی شک بُود ازیُمن ولای شه ابرار
کز دوزخ دادارچنین طرد و رجیمیم