می دویدم پی شان نیمهشب از کوچه تنگ
با دلی خون که به یادشب صحرا افتاد
یاد آن دخترکی که عقبقافله ای
چشم هایش به دو چشمانعمو تا افتاد
می دویدم پی شان نیمهشب از کوچه تنگ
با دلی خون که به یادشب صحرا افتاد
یاد آن دخترکی که عقبقافله ای
چشم هایش به دو چشمانعمو تا افتاد
زیباتراز همیشه در این کربلا شدی
دیدیدلم گرفته, مرا مجتبی شدی؟
لکزد دلم برای عمو گفتنت, بگو
لکزد دلم چرا, چه شده بیصدا شدی
گلبرگهای یاسمنت زیرو رو شده
باغیاز آه شعله زنت زیرو رو شده
پیراهنیکه بر بدنت بود کنده اند
پیراهنیکه شد کفنت زیرو رو شده
کبوترانه از این خاکها رها شدهای
برای درد یتیمانهات دوا شدهای
ربوده باد ز رویت نقاب و میبینم
چه قدر شکل جوانیِ مجتبی شدهای
اینجا که زخم از درِ هر خانهمیزنند
اینجا که بند بر پَر پروانه میزنند
خون میچکد ز گوشه چشمان خاکی ات
وقتی که پلک های غریبانه میزنند
این که بر سینه خود داغ برادر دارد
نتواند که سر از سینه ی تو بردارد
تیر ها با همه قامت به تنت جا شدهاند
وای بر من چقدر پیکر تو پر دارد
اینجا بهانه های زدن جور می شوند
کافیستزیر لب پدرت را صدا کنی
کافیستیک دو بار بگویی گرسنه ام
یاناله ای به خاطرِ زنجیرِ پا کنی
چشمم به غیر خون دلی مبتلا نداشت
این خانه بعد رفتن تو آشنا نداشت
زهرا یتیم شد غم بی مادری رسید
بی تو دل شکسته ی من همنوا نداشت
بر پا شده حسینیه ای از دعا بیا
یک شب کنار سفرۀ شبهای ما بیا
من خسته ام از این همه توبه از این شروع
امشب برای توبۀ از توبهها بیا
بس کن رباب نیمه ای از شب گذشته است
دیگر بخواب نیمه ای از شب گذشته است
کم خیره شو به نیزه , علی را نشان نده
گهواره نیست دست خودت را تکان نده