شعر محرم و صفر

نشد که آب بیاری حرم

چه شد که این همه تیر سوی پیکرت آمد

چه شد که مادر من جای مادرت آمد

نشد که آب بیاری حرم فدای سرت

ولی بگو چه بلایی سر سرت آمد

آه ای علمدار پدر …

رفتیندیدی بعد تو دیگر چه حالی داشتم

گفتم کهمی آیی ولی با خود خیالی داشتم

چشمم بهراه رفته و دلخوش به راه آمدن

امانگاهی مضطرب دل شوره حالی داشتم

آه بابای غریب

می چکداز پای نی خونابه های روی تو

می زندشلاق می آیم هر آن دم سوی تو

 می کشاند موی هایم را به غارت می برد

 معجری را که برایم دوخت زد بانوی تو

تکه های گمشده

با آسمان قسمت بکن بال وپرت را

بردار از روی زمین چشم ترت را

این تکه های گمشده راز رشیدی ست

یعنی تصور کن علی اکبرت را

رنگین کمان خرابه

شکوهی در میان دختران داشت

سری بالاتر از هفت آسمان داشت

اگر چه سن وسالش غنچه می زد

ولی گل بود وقلبی مهربان داشت

چند غصه از فدک

بنویس بابایش لبانش صد ترک داشت

انگار در دل چند غصه از فدک داشت

تنها سه سال از عمر این دختر گذشته

بنویس آیا طفل بی بابا کتک داشت

وقتی سنان آمد

وقتی سنان آمد و پیشت مکان گرفت

یکباره روزگار حرم را خزان گرفت

تو دست و پا زدی و حرام زاده جان گرفت

با نیزه اش دهان و لبت را نشان گرفت

 فرشید یار محمدی

 

قصد کرده است از وطن برود

قصد کرده است از وطن برود

پنجمین رکن پنج تن برود

 

این حسین است که غریب شده

کاش می شد که با حسن برود

دلشوره

 قافله رفته بود و من بیهوش

 روی شن زارهای تفتیده

 ماه با هر ستاره ای می گفت:

 بی صدا باش!تازه خوابیده

خداحافظی مکن …

باطن ترین من, نه خداحافظی مکن

هر چند ظاهراً, نه خداحافظی مکن 

من نیمه توام جلویت ایستاده ام

با نیمِ خویشتن, نه خدا حافظی مکن

خوردی زمین و

خوردی زمین و با عجله من به سر زنان

هرطورکه بود آمدم از بین کوفیان

دیدم که بی هوا به سرت سنگ میخورد

در زیر ِ دست و پا بدنت چنگ میخورد

ذوالفقار زینب

حضرت زهرا خودش آئینه دار زینب است

حضرت زهرا همیشه بی قرار زینب است

تیغ در دستش ندیده هیچ کس در عالمین

چون که عباس دلاور ذوالفقار زینب است

دکمه بازگشت به بالا