شعر محرم و صفر

محو تماشا

جنگ سختی شده من محو تماشا شدهام

کنج این خیمه بسیخسته و تنها شده ام


مشک باشی و دمچشم رباب میفهمی؛


از چه رو اینهمهآشفته و شیدا شده ام

سراغ پدر

بیدار شد ز خواب و سراغ پدر گرفت

از تاب رفت و بر دل او شعله در گرفت

شرح غم و فراق و عطش را ز سر گرفت

از دیده گوهر تر و خون جگر گرفت

میان طشت

تو میان طشت جاخوش کرده ای بابا – ولی

من برای دیدنت بالا و پایین می پرم

من تقلا کردن ام بی فایده ست پاشو ببین

حال دیگر گشته ام مانند زهرا مادرم

سنگین دلان شام

سنگین دلان شام تو را سنگ می زنند

گاهی تورا وگاه مرا سنگ می زنند

آید صدای نالۀ زهرا به گوش من

ازروی بام تا که تورا سنگ می زنند

خار مغیلان

پایم حریف خار مغیلان نمیشود

دست شکسته یار گریبان نمیشود

گیسو نمانده تا که پریشان کنم ترا

آری , سر رقیه پریشان نمیشود

تو رفتی و کنار خودم گریه می کنم

یک اربعینبرای تو حیران شدم حسین

مانندگیسوی تو پریشان شدم حسین

با چندقطره اشک دل من سبک نشد

ابری شدمبه پای تو باران شدم حسین

ای دلاور

ای دلاور که برسر نی سواره می آیی

ماه زینب که بین 17 ستاره می آیی

بار دیگر توان بده قلب زار خواهر را

با لب خشک خود بخوان آیه های کوثر را

بعد یک اربعین

بعدیک اربعین رسید از راه 

غمبه قلبی  صبور می آید

 قتلگهرا دوباره می بیند

آنکهاز راه دور می آید  

عبور قافله را بین شام می بینم

عبور قافله را بین شام می بینم

و در حوالی آن ازدحام می بینم

مگر چه چیز تماشایی است در اینجا

حضور این همه فرد بنام می بینم

این کوفه

چه ها که با دل زینب (س) نکرده این کوفه؟

تو نی سوار و منم کوچه گرد این کوفه

چه سنگها که نشد پرت سوی محمل من

به دستهای زن و طفل و مرد این کوفه

الماس اشک

ازپشت بام بر سرمان سنگ می زنند

برزخم کهنه ی پرمان سنگ می زنند

وقتنزولِ سوره ی توحید بر لبت

ابلیسها به باورمان سنگ می زنند

سری ز نیزه زمین خورد

سریز نیزه زمین خورد بس که زخمی بود

سری که وا شده از هم ز ضربه های عمود

سریز نیزه زمین خورد, وای خواهر او

چگونهمی نگرد غلط خوردن سر او

دکمه بازگشت به بالا