من به روی تل,برادر بر زمین
آن گل خونی پرپر بر زمین
کار خود کردند آخر کوفیان
پیکرش زخمی شد آخر بر زمین
من به روی تل,برادر بر زمین
آن گل خونی پرپر بر زمین
کار خود کردند آخر کوفیان
پیکرش زخمی شد آخر بر زمین
مرکب سوار کوچک کرب وبلا شدی
زهرا شدی,علی شدی ومصطفی شدی
وقتی عسل ز لعل لبت بوسه ای گرفت
تنها سواره ی حسن مجتبی شدی
یک تنه زینب کند اینجا قیامی بعد تو
با کسی حتی نگفتم من کلامی بعد تو
تا که تو بی جان شدی بهر غنیمت آمدند
ناگهان در خیمه ها شد ازدحامی بعد تو
وقتی که اشک روز چو باران و برف بود
کشته شدن برای عمویم به صرف بود
وقتی عسل جوانه زد از کام تشنه ام
سینه برای پر زدنم مثل ظرف بود
سیـــزدهجام زلعلت زده غم پی در پی
عسل است اینکه به لب ریخته ای یا که می؟
چه شکوهی است در این جشن که برپا کردی
می زدندت همه با هر چه شد از کی تا کی
آفتاب غرور ایلت را
با نگاهت به جنگ شب بردی
زخم های جمل دهان وا کرد
تا که نام«علی» به لب بردی
آمــده دشمن بد مـــست, عمو اینــجاها
چقــدرپاره ی سنگ اسـت, عمو اینجاها
ازچـپ وراست برای تو بلا می آید
چقدر تیرِرهـا هست عمو اینجاها
دو قدم سمت خیام و دو قدم بر می گشت
پدری که نگران سمت حرم بر می گشت
پسرش را به روی دست تماشا می کرد
چاره سازِ همه در سینه خدایا می کرد
تو به نی هستی و من مویکنانم پسرم
سرت ازنیزه نیُفتد نگرانم پسرم
به سرِنیزهی تو خیره شده چشم ترم
بی سببنیست اگر اشکفشانم پسرم
همان وقتی که عمو بر تنت ردایت کرد
همینکه بال گشودی پسر صدایت کرد
گره به بند نقابت زد و میان حرم
پس از دو بوسه به پیشانیت دعایت کرد