لحظه ی وصل رسیده ست خدا رحم کند
نفس روضه بریده ست خدا رحم کند
تویی آن شاپرکِ ناز که بین راهت
دشمنت تار ,تنیده ست خدا رحم کند
لحظه ی وصل رسیده ست خدا رحم کند
نفس روضه بریده ست خدا رحم کند
تویی آن شاپرکِ ناز که بین راهت
دشمنت تار ,تنیده ست خدا رحم کند
آرام تر بـرو که توانی نمانده است
تا آخرین نگاه زمانی نمانده است
بگذار تا که سیر نگاهت کنم حسیـن!
یک لحظه بعد از تو نشانی نماندهاست
وعده ای داده ای و راهی دریا شدهای
خوش به حال لب اصغر که تو سقا شدهاى
آب از هیبت عباسى تو میلرزد
بى عصا آمدهاى حضرت موسى شدهاى
این که بر سینه خود داغ برادر دارد
نتواند که سر از سینه ی تو بردارد
تیر ها با همه قامت به تنت جا شدهاند
وای بر من چقدر پیکر تو پر دارد
این صحنه ها را پیش از این یکباردیدم
من هر چه می بینم به خواب انگاردیدم
شکر خدا اکنون درون تشت هستی
بر روی نی بودی تو را هر بار دیدم
دیدم لب عطشان را , ای کاش نمی دیدم
ارباب پریشان را , ای کاش نمی دیدم
بی یار و معین ارباب , تنها وسط میدان
دیدم شه خوبان را, ای کاش نمی دیدم
دردم این استعمو نیز در این قافله نیست
مثل من پایکسی پر شده از آبله نیست
گفتم از منبرنی آیه توحید نخوان
سنگ ها منتظرو خواندن تو بی صله نیست
اینجا بهانه های زدن جور می شوند
کافیستزیر لب پدرت را صدا کنی
کافیستیک دو بار بگویی گرسنه ام
یاناله ای به خاطرِ زنجیرِ پا کنی
کوتاه کن کلام … بماند بقیه اش
مرده است احترام … بماند بقیه اش
از تیرهای حرمله یک تیر مانده بود
آن هم نشد حرام … بماند بقیه اش
همه یخونِ دلش از جگرش بیرون زد
غم اولحظه ی قتل پسرش بیرون زد
آن چناننیزه فرو رفت میان تن او
در بدنرفت ولی بیشترش بیرون زد
مادرم گفت مرا مست رخ یار شوم
گرد شمع رخ تو از همه بی کار شوم
تا که دیدم بدنت زیر سم اسبان رفت
گفتم آیم به کنار بدنت زار شوم
پایش ز دست آبله آزار می کشد
از احتیاط دست به دیوار می کشد
درگوشه ی خرابه کنار فرشته ها
“با ناخنی شکسته ز پا خار میکشد”