شعر شهادت اهل بيت (ع)

روضه مادر

خوب است چشم گریه کن را تر ببیند
اشک مرا در روضه ها مادر ببیند

ما تا نفس داریم خاک این سراییم
خاک‌ در این خانه را او زر ببیند

روحِ من ،ریحانِ من

از برم بانویِ خوبیها به دریا می روی؟
کنده ای از خاک و تا عرشِ معّلا می روی؟

لحظه هایِ آخر است پنهان نکن رخسارِ خود
فارغ از دلبستگی از دارِ دنیا می روی؟

الجار ثم الدار

روزی شنیدم این روایت را که زهرا
فرمود بعد از شکوه از بعضی به مولا

مردم نمی پرسند حال از ما بماند
خسته شده همسایه از زهرا بماند

کبودیِ بازو

از دست می روی هَمه دار و ندارِ من
با رفتنت سیاه شَوَد روزگارِ من
گفتی که تا همیشه تو هستی کنارِ من
حالا چرا شکسته ای ای ذوالفقارِ من

و را ناز می‌کنم

این بار چندم است کفن باز می‌کنم
دارم به این بهانه تو را ناز می‌کنم

پلکی تبسمی نفسی یا شکایتی
باشد بخواب فاطمه هر طور راحتی

غصه کم بخور

گرچه تویی و کوه بلا،غصه کم بخور
یا مضهر العجائب ما،غصه کم بخور
نانِ تو را تمام مدینه چشیده اند
حقّت ولی نگشته ادا،غصه کم بخور

چهل نامرد جنگی

خاطرات کودکی در من تداعی می شود
شمع، آتش می زند دور و بر پروانه را
شعله ی شمعی کجا و آتش هیزم کجا
آن یکی می سوخت پشت در ، پرِ پروانه را

روی نیلی زخم پهلو

در جنان بر فاطمه چون چشم پیغمبر گریست
آسمان هم تیره شد از بس که بر کوثر گریست

نیمه شب همراه نخل کهنه ای با سوز دل
شکوه از مسمار کرد و فاتح خیبر گریست

شبیه شمع

شبیه شمع در این چند سال زندگیت
تمام زندگیم! قطره قطره آب شدی
میان آتش بغض سپاه دوزخیان
به جرم عشق علی سوختی کباب شدی

دست بر پهلو نگیر

دست بر پهلو نگیر ای مهربان مرتضی

استراحت کن کمی ، ای قد کمان مرتضی

زحمت این خانه از اول به دوشت بوده است

تا تو باشی فاطمه ، گرم است نانِ مرتضی

سخت است

راحت بخواب فاطمه جان در قبر
این خاک بر تو تا به ابد خوش باد
آه ای خدا قبول کن از حیدر
امشب تمام زندگیش را داد

نوایِ اهل بیت

می رود تابوتِ تو بر شانه هایِ اهل بیت
بازهم محبوس شد نا و نوایِ اهل بیت

می زند بر صورتش گاهی حسین گاهی حسن
دردِ هجرانِ تو سخت ست از برایِ اهل بیت

دکمه بازگشت به بالا