شعر آیینی

رفت بی صبرانه

رفت بی صبرانه و ناگاه، کنج قتلگاه
شد رصد با چشم ِ صد گمراه، کنج قتلگاه

تا که فهمیدند نور چشم های مجتبی ست(ع)
تا شدند از کُنیه اش آگاه کنج قتلگاه-

مهربونی

چقدر توو حرف زدن مهربونی
تو مث بابام حسن مهربونی
توو مدینه به همه گفته بودم
بیشتر از همه با من مهربونی

خودش به دست خودش

خودش به دست خودش کودک،انتخاب شده
ستاره ای ست که هم سطح آفتاب شده

علی اصغرِ شش ماهه رفت و او مانده
هزار مرتبه از این قضیه آب شده

ابری رسید و پیکرت را بر بدن دوخت
بر پیکر ارباب گوئیا کفن دوخت

تیری رسید و جسم عبدالله را هم
بر پیکر ارباب جای پیرهن دوخت

پسر نمیخواهی؟

مرا حساب نکردی؟پسر نمیخواهی؟
بگو ببینم عمو جان سپر نمیخواهی؟

چرا از اکبر و قاسم سوال پرسیدی؟
برای مرگ تو از من نظر نمیخواهی؟

با سر میاورم

با سر میاورم
این دست را که دربر دلبر میاورم

دستم که جای خود
تو سرتکان بده بخدا سر میاورم

زیر نیزه تنش

شهید شد گودال
و زیر نیزه تنش ناپدید شد گودال

حسین سوره‌‌ی نور
ز نیزه شأن نزول حدید شد گودال

عشق فرمود

عشق فرمود ندارم خبری بهتر از این
نیست،گشتیم،ندیدیم دری بهتر از این

حرف هفتاد و دو دلداده میان است،فقط
در کجا داشت کسی همسفری بهتر از این

عمو حسین

دیدم زمانی که رسیدم پای گودال
شمشیر و تیر و سنگ ، در هر جای گودال

میریخت خون از بین نای نیزه خورده…
باید شنید این روضه را از نای گودال

سینه‌یِ سوزانِ عمویش

به روی سینه‌یِ سوزانِ عمویش اُفتاد
ته گودال عمو بود به رویَش اُفتاد

سینه بر سینه‌ی او داشت حرامی آمد
تا جدایش بکند کار به مویَش اُفتاد

حسن غریب مادر

تمامِ ماهِ محرم کران کران حسن است
حسن حسین شده پس”حسین جان”حسن است

حسن حسین شده تا حسین جلوه کُنَد
اگر حسین شنیدی بدان که آن حسن است

حرف عشاق

چند روزیست دلم شربت غم می نوشد
حرف عشاق تو از قلب قلم می جوشد

موج افکار سیاسی زده در بیراهه
دل پر دارم از این بازی چندین ماهه

دکمه بازگشت به بالا