شعر روضه

بابا حسین

کفنت بود سنگ و خنجر و خون
معجرم هست خاک و آتش و دود

شد مسیحی فدای تو حتی
دخترت را زدند قوم یهود

سه ساله کربلا

من بعد تو هر لحظه بیمارم عمو جان
یک جان به چشمانت بدهکارم عمو جان
من در نبودت لحظه لحظه گریه کردم
با چشمهای زخمی و تارم عمو جان

غمِ تقدیرِ رقیه

هرکس که شنید از غمِ تقدیرِ رقیه
یک شب نگذشت است که شد پیرِ رقیه

هرگز نکند نیم نگاهی به گناهی
چشمی که شود گریه کنِ تیرِ رقیه

پای پر از آبله

می‌کشم روی زمین پای پر از آبله را
تا میان من و تو کم کنم این فاصله را

سرِ نیزه ، وسط تشت طلا ، کنج تنور
فرصتی نیست بگیرم سر پر مشغله را

روزگار بی وفا

من از این روزگار بی وفا بدجور دلگیرم
من از کوفه، من از کرب و بلا بدجور دلگیرم

من از مردی که برد انگشترت را سخت بیزارم
من از تیری که آمد بی هوا بدجور دلگیرم

قمرم مي آمد

امشب اي كاش دوباره قمرم مي آمد
مونس بي كسي هر سحرم مي آمد

بدتر از گم شدن و زجر كشيدن اين بود
چكمه ي شمر فقط در نظرم مي آمد

جانم رقیه (س)

کلام الله هستی که خدا کرده است منقوشت
پدر! از غصه جبرائیل گردیده سیه‌پوشت

تو وجه الله هستی نقش رویت تا ابد باقی است
کجا دستی تواند که کُند با تیغ مخدوشت؟

بابای من

خودم را می‌کِشم سویت دو پایِ ناتوان را نَه
غمم از یاد بُردم طعنه‌های کودکان را نَه

سرِ تو رفت و قولت نه یقینم بود می‌آیی
به عمه صبر دادی دخترِ شیرین‌زبان را نَه

بابای من

انداخته روی سر من جا گُلِ سر
از روسری گفتم برایت یا گُلِ سر

روزی سرت را طبل ها می بُرد اما
می برد دشمن از تمام ما گُلِ سر

بیا برگردیم

پس می زنم غبار هوا را که بنگرم
دارد چه ها می آید از امروز بر سرم

وقتی که پشت هم علی از خواب می پرد
حس می کنم که بسته شده هر دو تا پرم

بابای‌من

ای یوسف رسیده به کنعان من،سلام
بابای‌من!عزیزتر از جان من!..،سلام

ای دلخوشی این دل پر غم،خوش آمدی
بابا، به این خرابه ی ماتم خوش اومدی

بابای من

راحت‌تر است بابا خار از جگر کشیدن
تا که برای دختر یک شب پدر ندیدن

گفتم که بوسه‌ای و اُفتادی از نوکِ نِی
دیدی که کار من نیست از نیزه بوسه چیدن

دکمه بازگشت به بالا