اشعار شهادت حضرت زهرا س

وقتی سرت

 وقتی سرترا روی بالش می گذاری

آن قدر می ترسم که دیگر بر نداری

تو آفتاب روشنی در خانه ی ما

تو آفتاب روشنی هر چند تاری

قصه‌ی عشق

قصه‌ی عشق آخری دارد

عاشقی روی دیگری دارد

گاه آن روی عشق پنهان است

گاه راه از میان توفان است

علی پناه همه خلق

علی پناه همه خلق و تو پناهعلی

 میان کوچه تویی یک تنه سپاه علی

 علی کنار تو قد راست می کند یعنی

 وجود حضرت تان بوده تکیه گاه علی

بانو سه ماه منتظر این دقیقه ام

بانو سه ماه منتظر این دقیقه ام

مشغول کار خانه شدی! خوش سلیقه ام !؟

زهرا مرا چه قدر بدهکار می کنی!؟

داری برای دل خوشی ام کار می کنی؟

شکسته قامتی ای یار نیمه جان علی

شکسته قامتی ای یار نیمه جان علی

چه بی فروغ شدی ماه آسمان علی

مرا به خاک نشانده قد هلالی تو

گرفته سوسوی چشمان تو توان علی

مختصر شده

شیرینی نگاه شما مختصر شده

با من بگو که چشم حسن از چه ترشده

یک هفته میشود که به مسجد نمیروی

ایا کسی  مزاحمتان در گذر شده

بمان

باز هم ای دختر ِ پیغمبر ِ اکرم بمان

مَرهَم ِ دردِ علی , ای دردِ بی مَرهَمبمان 

زندگیِّ رو به راهی داشتم چشمم زدند

کوریِّ چشم ِ همه با شانه هایِ خم بمان 

نیست

 نیست مادر تا ببیند اشکهای جاری ام

نیست تا اینکه دهد آن مهربان دلداری ام

می رود از حال و خواب از چشمهایم می رود

خاطرات دردناکی دارم از بیداری ام

بزرگ شده

چقدر برتن تو پیرهن بزرگ شده؟!

تن تو آب شده یاکفن بزرگ شده؟!

چوشمع چشم تورادیده باخودم گفتم!

چگونه شمع پس از سوختن بزرگ شده؟!

در نمی آید جلو

در نمی آید جلو……………………..فاطمه می آید و حیدر نمی آیدجلو

 

در مرام شیعیان……………………..تا ولی باشد که پیغمبر نمی آید جلو

 

دست بالا می رود………………….هرچه زحمت می کشد معجر نمی آید جلو

 

درد مادر این شده…………………..شانه بالا می رود دختر نمی آید جلو 

خانه دارِ

حالا که زخم های تو مرهم گرفته است
بانو تمامِ خانه­ی من غم گرفته است
سِنّی نداشتی چقدر پیر می روی!

شرم از قدِ هلالِ تو حالم گرفته است

چه کنم

چه کنم بی تو اگر زنده بمانم , چه کنم

کاش می شد که در این شهر نمانم , چه کنم

تا سحر خواب نداری و دعا گوی منی

شده بیماری تو قاتل جانم , چه کنم

دکمه بازگشت به بالا