شعر شهادت حضرت رقیه

بال و پرم سوخت

دیشب تمام بال و پرم سوخت ای عمو
در بین شعله موی سرم سوخت ای عمو

آتش به جان خیمه که افتاد در غروب
دیدم تمام دور و برم سوخت ای عمو

یا بنت الحسین(ع)

آمدی تا با سر خونی تو سامان بگیرم
خون حلقوم تورا با گوشه دامان بگیرم

جان من برلب رسید از بس کتک خوردم پیاپی
چشم خود را بازکن شاید دوباره جان بگیرم

بابای من

باید امشب خوابمو نگه دارم
چشای پُر آبمو نگه دارم
حق بده ، نمیتونم با کف دست
کاملاً حجابمو نگه دارم

خورشیدِ من

خورشیدِ من آمدی شبانه
قدری بغلم کن عاشقانه
نشناختمت در اول کار
نفرین خدا به این زمانه

من الاولین

خدا جلوه اش در دل عارفین
من الاولین بوده و الاخرین

بنازم به نازی که از ما کشید
بنازم به این احسن الخالقین

بابای من

چقدر حرف که بی ربط آمده، تا… با…
برای آنکه شود حرف من مهیا با…

دو چشم من به گمانم که آشنا هستید
یکی دو بار به نی دیده ام شما را با…

رقیه بنت الحسین(ع)

هر کس که حسینیست بدهکارِ رقیه است
این سینه حسینیه ی سَیّارِ رقیه است
صد شکر که در حلقه ی عشاقِ حسینیم
این دایره در حیطه ی پرگارِ رقیه است

دختر بابایی حرم

دنبال آب گشتم و سهمم سراب شد
دنیای کودکانه ام اینجا خراب شد

از بس که من بهانه ی بابا گرفته ام
حتی دل خرابه برایم کباب شد

بال و پر افتاده ام را

یا جمع کن خاکستر افتاده ام را..
یا بوس کن بال و پر افتاده ام را

آن روکش روی طبق را بر سرم کن
پیدا نکردم معجر افتاده ام را

بابا حسین

پس از تو تازه فهمیدم که اصلاً درد یعنی چه
بیابان، گم شدن درشب و آه سرد یعنی چه

یکی پیدام کرد و دخترت را…نه نمیگویم !
کبودم ، لیک میدانم دگر نامرد یعنی چه

بابای من

خوش‌آمدی به خرابه
هزارشکر که باسر، سری زدی به خرابه

به احترام تو امشب
وزیده عطر گلاب محمدی به خرابه

جانِ بابا

اشک من میبارد از اینکار خیلی دلخورم
از شما نه از خودم اینبار خیلی دلخورم

گفته بودم میرسی و سیر میبینم تو را
حیف شد از این دو چشم تار خیلی دلخورم

دکمه بازگشت به بالا