محسن صرامی

خاکم به سر

چند خطی دارم از زندان سخن خاکم به سر
چهارده سال است دوری از وطن خاکم به سر

باز نامردی یهودی،باز معصومی غریب
نیست کاری را بلد غیر از زدن خاکم به سر

مادر

قدم هر جا گذاری خاک آن زر میشود قطعأ
غلام حقله گوش تو ابوذر میشود قطعأ

من از ام ابیها بودنت فهمیده ام زهرا
کسی که دخترش باشی پیمبر میشود قطعأ

رئـوف ابن رئـوف

کاسه ی صبرش همینکه هر کسی سر میرود
مضطرب ، سمت حرم، از صحن کوثر میرود

هــم می آید زائــرت با دیــده ی تر در حــرم
هــم دم رفتــن که شد با دیده ی تر میـــرود

الجار ثم الدار

روزی شنیدم این روایت را که زهرا
فرمود بعد از شکوه از بعضی به مولا

مردم نمی پرسند حال از ما بماند
خسته شده همسایه از زهرا بماند

روضه میخوانم

نشستم از غمت گفتم ولی دیگر نخواهم گفت
من از شرح غمت با گوش های کر نخواهم گفت

دوباره صحبت از هیزم دوباره صحبت از آتش
من از یاسی که پشت در شده پرپر نه…خواهم گفت

ماتمکده

مدیون تو بود از ازل عالم همیشه
پس تا ابد شد مات تو آدم همیشه

ماتمکده باشد برایم بی تو عالم
خیمه زده بی تو به قلبم غم همیشه

درد پهلو

درد من این روزها از درد پهلو بدتر است
دردهای مرتضی از درد بازو بدتر است

حال من خوب است وقتی خوب باشد حال او
حال من وقتی بگیرد سر به زانو بدتر است

روضه ی مادر

با لگد زد وحشی نامرد آن در را بماند
دید تا نقش زمین یاس پیمبر را بماند

لااقل ای کاش حرفی از مسلمانی نمیزد
نه،نمیگویم که او آیات کوثر را بماند

یاعلی

انگار با این دردهایت خو گرفتی
دیدم که زینب را سر زانو گرفتی

دیدم برای حاجت همسایه هایت
یک دست،ذکر یاعلی یاهو گرفتی

عجل وفاتی

از این به بعد و بعد از این دلواپسم من
در شهر پیغمبر غریب و بی کسم من

یک عمر از تو دل نخواهم کند زهرا
با آنکه ممسوس به ذات اقدسم من

خزان بعد از خزان

کار من این روزها صبر است و صبر و انتظار
تو قرارم هستی و بی تو ندارد دل قرار

مثل من بی تاب مانده مثل من خون گریه کرد
می چکد روی زمین اشک از غلاف ذوالفقار

جود و عطا

میشناسیم همه جود و عطا را به حسن
کرم و بخشش و احسان و سخا را به حسن

بگذارید بگویند گدائیم گدا
غم نداریم سپردند گدا را به حسن

دکمه بازگشت به بالا