نوشتم روی خاکا ( آب … بابا )
یادم اومد که بابا تشنه جون داد
همون بابایی که از زیر نیزه
برای دختراشم سر تکون داد
نوشتم که ( ادب آداب دارد )
ولی یه بی ادب بابامو کشته
یه جوری زد که گم کردم مسیرو
همونی که یکم دستش درشته
با انگشتم نوشتم (مرد آمد )
ولی یادم اومد نامرد بودش
کسی که زجره اسمش پس نداره
یه ذره مهربونی تو وجودش
نوشتم که ( کبوتر بال دارد )
آتیش خیمه هامون آتیشم زد
دیدم بال و پری واسم نمونده
بازم دردم گرفت دادم دراومد
نوشتم ( آسمان آبی ست ) ، وقتی…
نگاه کردم ندیدم آسمونو
تو دستش بود انگشتر منو زد
خدا لعنت که این ساربونو
نوشتم ( باز باران با ترانه )
دیدم داغ رباب و تازه کردم
لالایی خوند با طفل خیالیش
دلم تنگه علی شد گریه کردم
کشیدم چشم و ابرو یادم اومد
که چشمای عمومو تیر بسته
الهی قربون قد بلندش
شنیدم تیغ ابروشو شکسته
عمو بود کی سر من داد میزد
کی جرات داشت دستامو ببنده
عمو بود که نمیذاشت دختره شمر
بیاد به چادر پارم بخنده
نمیدونم کدوم غصه اثر کرد
شبیه فاطمه قدم خمیده
بجز کل تنم که بد کبود شد
موهامم رنگ دندونام سفیده
کفن پیدا نشد واسه تن تو
واسه من هم کفن پیدا نکردن
تو قبرم هم اذیت میشه جسمم
غل و زنجیرهارم وا نکردن
علیرضا وفایی خیال