شعر مصائب اسارت كوفه

آه

بغض و نفاقِ مردمِ کوفه، زبانه داشت
هر کس به دستِ خویش، دوتا تازیانه داشت

کافی است، قافله برسد در درونِ شهر
چندین هزار سنگ به سر ها نشانه داشت

سرهای کودکان و زنان جای خود، گهی…
این سنگها، به راسِ شهیدان کمانه داشت

از بام و درب، آتش و خاکستر و ذغال
هر لحظه عده ای، به یتیمی روانه داشت

رایج ترین مُراوِده، لفظِ رکیک بود
بر عترتی که ساحتِ قدسی یگانه داشت

خواندند خارجی، همه ی اهلبیت را
آن کوفه ای که خود صفتی وحشیانه داشت

با تکه نانی از صدقه روبرو شدند
آنانکه خود سیادتشان را زمانه داشت

اُم حبیبه هم، پِیِ نذریِ خویش بود
با دوست گرچه رابطه ای عاشقانه داشت

در زیرِ آستین، که بجای حجاب بود
دختِ حسین، زمزمه ای دخترانه داشت

مادر! دعا کن،،، حداقل معجری رسد
آورد طوعه، هر چه که پرده به خانه داشت

در بینِ همهمه، نفسِ دختر علی…
اعجازِ فاتحانه و هم جاودانه داشت

فریاد اُسکتوا…، همه را محوِ خویش ساخت
زینب که خطبه اَش، اثری بیکرانه داشت

تبیینِ انقلابِ حسینی، شروع شد
دشمن ولی، ز سیره ی زینب بهانه داشت

در اُوجِ خطبه های علی وارِ زینبی
رَاسُ الحسین را، سرِ نیزه روانه داشت

ناگاه لَحنِ صحبتِ زینب، عوض شد و…
حرف از تنور و دردِ دلی خواهرانه داشت

ای سر! فدای صورتِ خاکستریِ تو
مادر بروی تو نظری محرمانه داشت

رحمی به دخترت کن و چیزی به او بگو
قاری به نغمه آمد و بر لب ترانه داشت

سمتِ نگاهها به سری شد که صورتش…
زخمی به چشم و گونه و اَبرو و چانه داشت

هول و هراس از دلِ طفل یتیم ریخت
تا آن زمان که زجر، هجومی شبانه داشت

محمود ژولیده

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا