شعر شهادت حضرت زینب(س)
نه هم دمی ,نه مونسی ,نه یار و یاوری
جان کندنم چه سخت شد این روز آخری
یکسال و نیم هست که هِی می خورم زمین
مثل کبوتری که ندارد دگر پری
گر چه جلال و شوکت من ارث مرتضی است
ارثیه ی قد خم من ,هست مادری
عبداله این تن و بدن خسته مرا
تا زیر نور و شعله ی خورشید می بری ؟
پاشو ,حسینم آمده رد و بدل کنیم
درد دل و گلایه ی خواهر برادری
در گنجه لای بقچه , لباسی است رنگ خون
برخیز , بلکه مونس من را بیاوری
می خواهم از فراق شکایت کنم به او
در سینه ام غمی است که او هست مشتری
من را زدند , خب به فدای سرت حسین
هر کس رسید, در تو فرو کرد خنجری
سر نیزه ای که بر کمرت خورد روی اسب
بعدا کمانه کرد به کتف کبوتری
عباس اگر که بود , دگر غصه ای نبود
دیگر نمی دوید کسی پشت دختری
در شام و کوفه پا قدم دخترعلی
رونق گرفت کاسبی شال و روسری
خوش حال باش موی مرا هیچ کس ندید
خوش حال باش دست نخورده است معجری
حسین قربانچه