شعر مصائب اسارت شام

یک قافله دل

سرِ مظلوم در طشت طلا بود
به او یک قافله دل، مبتلا بود

ز چوبِ خیزرانِ بی مروّت
لب و دندان او در ابتلا بود

برای خصم، بزم عیش و نوش و…
برای فاطمه رنج و بلا بود

شبیهِ خطبۀ غرّای زینب
صدای قاری اَش پُر از صَلا بود

اگر چه دورِ آن سر شد شرابی
ولی سیمای آن سر پُر جَلا بود

اگر چه خارجی خواندند او را
بِوَاللهِ سرِ شاهِ ولا بود

علی بن الحسین افشاگری کرد
که او پیغمبرِ کرب و بلا بود

اَنابنُ المصطفایش ترجمانِ
حدیثِ قدسیِ قالوا بلی بود

اَنابنُ المرتضایش کرد غوغا
علی را منجلی، آن مُنجَلا بود

طنینِ احتجاجش چونکه پیچید
کلامش وَحیی از عرشِ عُلا بود:

که گر ما را مصیباتی رسیده
دلیلش، اَلبلاءُ لِلولا بود

چنان گریه گرفت از چشم حضّار
تو گویی بارشِ ابرِ ولا بود

چنان تختِ ستم را واژگون کرد
که هر مَکرِ یزیدی برمَلا بود

سه ساله دختری فریاد میزد
که بابایم شهید کربلا بود

امامِ ما از اینرو کشته شد که؛
جوابش بر همه کفّار «لا» بود

سرِ او را بریدید و شنیدید
که زهرا شاهدِ یَومٌ علی بود

چو اینجا شد قیامِ شام آغاز
رقیه کرد در ویرانه اعجاز

محمود ژولیده

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا