شعر مصائب اسارت كوفه

با حرمت آشنا

با حرمت آشنا

دل دست ما که نیست, اسیر شما شده

از لحظه ای که با حرمت آشنا شده…

خواب و قرار را دگر از دست داده است

ذکرش مدام کرب و بلا, کربلا شده

یادش به خیر گنبد و ایوان طلای تو

آن جا که هر که دیده به آن مبتلا شده

میدان مشک ساقی و کفین و علقمه

قلبم عجیب راهی این صحنه ها شده

وقتی که پرچم حرمت در تلاطم است

…گویی که روح از بدن من جدا شده

حالا چقدر میل عسل کرده کام من

یعنی که بزم روضه ی قاسم به پا شده

اشکم شبیه پرچم تان سرخ می شود

وقتی که صحبت از بدن و نیزه ها شده

از تل زینبیه کسی داد می زند…

واویلتا که رأس برادر جدا شده

با سم اسب روی تنت زخم می زدند

حالا سه روز رفته و جسمت رها شده

یک نانجبیب پیرهنت را ربوده بود

حتی کفن برای شما, بوریا شده

دارد غروب می رسد و دختری شنید…

حمله کنید, نوبت این خیمه ها شده

حسین  ایزدی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا