شعر شهادت حضرت عبدالله بن الحسن (ع)

ابن الحسن

ابن الحسن هستم جگر دارم عمو جان
پیش تو از بازو سپر دارم عمو جان
با سر دویدم سمت تو تا سینه ات را
از زیر پای شمر بردارم عمو جان

عموجان

حق بده خیلی هوایِ بوسه‌هایت کرده‌ام
از عموجان بیشتر بابا صدایت کرده‌ام

عمه دستم را گرفته بود اما آمدم…
فکرکردی که عمو جانم رهایت کرده‌ام

عمو حسین(ع)

آنکه از حالا نگاهی برشما انداخته
آه میبینی عمو را در کجا انداخته

یک نفر از دور میخندد به اشک چشم تو
دیگری آنجا عمو را زیر پا انداخته

برده است بنده سوی مولا هر زمان دست
شد واسطه بین زمین و آسمان دست

جز از در این آستان خیری ندیده
وا کرده هر کس رو به دست این و آن دست

عمو حسین

پس از او رخت بر بسته طراوت از چمن اینجا
نباشد او به پایان می رسد دنیای من اینجا

بیا ای مرغ روح من قفس را بشکن و پر زن
خودت را در هوایش کن رها از بند تن اینجا

ای سالارِ عشق

کودکم امّا در این بیشه جگر دارم عمو
از دو دستانم برای تو سپر دارم عمو

با مدد از نامِ زیبای حسن گل می کنم
بر تمامِ دشمنانت من خطر دارم عمو

 حسن ختام

قربانیم راهی قربانگاه هستم
با عشق خود تا پای جان همراه هستم
گفتم که بشناسید عبدالله هستم

عبد حسینم یادگار مجتبایم
جانم فدایت ای عمو دارم می‌آیم

جانم فدایت ای عمو

قربانیم راهی قربانگاه هستم
با عشق خود تا پای جان همراه هستم
گفتم که بشناسید عبدالله هستم

از تبار شیران

گره ای در میان ابرو داشت
در دلش اضطرار عالم بود
هی به خود گفت می روم اما
گره دست عمه محکم بود..

عرض حاجت

بد شوم با هرکه در حق عمویم بد کند

سیل خواهم شد کسی راه تو را گر سد کند

میرسم پیشت اگر که غصه پیشامد کند

کِی شنیدی که کریمی سائلی را رد کند؟

ابن الکریمم

ابن الکریمم وپسرِ شاهِ بی حرم

از خیمه آمدم به تماشایِ دلبرم

من از تبار ِ شیرِ جمل هستم ای سپاه

ده ساله ام ولی ز رگ وخونِ حیدرم

یا عبدالله ابن الحسن(ع)

باید عبدالله بود و خدمتِ ارباب کرد
لحظه های نوکری را با محبّت ناب کرد

باید عبدالله بود و زیرِ پای دشمنان..
آب را موّآج گونه مثلِ یک گرداب کرد

دکمه بازگشت به بالا