گاهی از واقعه ی کوچه سخن میگفتی
گاه هم از شب تدفین و کفن میگفتی
از فشار در و فریاد زدن میگفتی
از زمین خوردن یکدفعه ی زن میگفتی
آه از آه درون دل محبوس علی
خاک عالم به سرم از غم ناموس علی
جگرت سوخته از داغ مصیبت ها بود
خسته بودی کمرت از غم یارت تا بود
شکوه میکردی و میشد همه دنیا نابود
دلت آکنده ز دیدار رخ زهرا بود
استخوانی به گلو خار به چشمانت بود
ضارب فاطمه ات قاتل پنهانت بود
محمد حسن بیات لو