شعر مصائب اسارت كوفه

حسین من

میان ناله‌یِ خود می‌برم نوایِ تو را
که خطبه خطبه دَهَم شرح، ماجرای تو را

تمامِ بار به دوش من است می‌بینی
که می‌کشم به سرِ شانه کربلایِ تو را

من و تمامیِ این قافله قسم خوردیم
به انتها برسانیم ابتدای تو را

به خواب می‌برم از کربلا _خداحافظ_
میان حنجره‌ام صوتِ مرتضای تو را

زمانِ بُردنِ هشتاد و چار ناموس است
بگو به میرِ حرم کرده‌ام هوایِ تو را

به دستِ بسته‌ام و بی رکاب می‌بینم
گرفته است سنان پیشِ ناقه جایِ تو را

سرِ تو را که به خورجین خویش خولی بُرد
بگو چکار کنم این تَنِ رهایِ تو را

مسیرِ کوفه که از خون حنجرت پیداست
گرفته‌اند در این راه رد پایِ تو را

حرامیان نشنیدند های هایِ مرا
مرا زدند ببینند های هایِ تو را

گمان کنم که ندارند هیچ کارِ دگر
که می‌زنند شب و روز بچه‌های تو را

بنی‌اسد پس از این از دهات می‌آرند
حصیرِ خانه‌شان نه ، که بوریای تو را

 حسن لطفی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا