بیقرارم در نظرها سوختم
هر دم از دست خبرها سوختم
خسته ام، ام البنینم، مادرم
هر شب از یاد پسرها سوختم
قربان بانویی که ذات اقدسی دارد
دامان سبزش تار و پودِ اطلسی دارد
سجاده اش عطر نماز بی کسی دارد
در سینه صدها روضه ی دلواپسی دارد
مردم دگر جواب سلامم نمیدهند
از همسرت مگیر حجاب و سلام کن
این روزها زبان دل بوتراب شد
ای مستجاب خانهء حیدر قیام کن
حسین ساکی
رفتی و از غمِ تو دلِ مرتضی شکست
رُکنی که بود محور اهل کسا شکست
آیینـه ای که محوِ تجلی ذات بود،
نوری که بود روشن از او ماسوا شکست
ای فدایت همهی دار و ندارم زهرا
بنگر نیست کسی جز تو کنارم زهرا
رفت پیغمبر و از صحبت او غفلت شد
از قضا سهم علی بی کسی و غربت شد
فاطمیه به خدا بزم خدای زهراست
روضه و نوحه و اشکم به عزای زهراست
یک به یک فوج ملائک به زمین می آیند
با ادب بر لبشان ذکر و نوای زهراست
تصویر هجر تو که به ذهنم خطور کرد
آه فراق آینه ام را نمور کرد
جز اشک چیست چاره ی یوسف ندیده ها؟
یعقوب چشمهای مرا گریه کور کرد
نور حق در ظلمت شب، رفت در خاک ای دریغ
با دلی از خون لبالب، رفت در خاک ای دریغ
طلعت بیت الشرف را زهره ی تابنده بود
آه کان تابنده کوکب، رفت در خاک ای دریغ
بیت معمور ولایت را أجل ویرانه کرد
آنچه را با خانه، صد چندان به صاحبخانه کرد
شمع روی روشن زهرا چو آن شب شد خموش
زهره ساز و نغمه ی ماتم در آن کاشانه کرد
دمبهدم فاطمه با هر قدمش گفت: «علی»
چه مبارک قدمی و چه مبارک غزلی!
و خدا گفت «عَلِیٌّ بَشَرٌ کَیْفَ بَشَر»
و علی گفت که «زَهْرا بَشَرٌ کُفْوُ عَلِی»!
یک شب مرا هم محض دیدارت طلب کن
کمتر مرا با بی محلی ها ادب کن
عاشق نبودم نیستم دل بیقرارت
فکری برای این دل بی تاب و تب کن
وقتی مطیع امر امامش حسین بود
یعنی عقیله شرط قوامش حسین بود
روح حسین چون تن او را احاطه کرد
خشم و سکوت و صلح و قیامش حسین بود