چگونه در غم هجرانت از بهار بگویم

چگونه در غم هجرانت از بهار بگویم
حماسه کردی و باید حماسه وار بگویم

شدست موعد آن که بجای فاتحه خواندن
کنار جسم تو از درد انتظار بگویم

بکُش مرا بشود حجم دردسر کم تر

بکُش مرا بشود حجم دردسر کم تر
و بر دلت شود از رد خون اثر کمتر

مفید بودن من بسته بر نبود من است
که باغ سبزتر است هرچه شد تبر کمتر

نبرده ام به خدا بویی از مسلمانی

نبرده ام به خدا بویی از مسلمانی
برهنه آمده ام در حجاب ظلمانی

اسیر پنجه ی نوعی تسلسُلم یک عمر
همیشه کار غلط بعد هم پشیمانی

بی قراران توآقا

بی قراران توآقا زیر پرچم زنده اند

آری آری سینه زنها فصل ماتم زنده اند

در حقیقت تو به آنها زندگی بخشیده ای

آن نفس هایی که از عیسی بن مریم زنده اند

اربا اربا پیکرت

دیدم به روی نیزه ها بال و پرت را

دیدم به صحرا اربا اربا پیکرت را

دیدم به سرعت آمدند و دوره کردند

دیدم گرفتند اشقیا دور و برت را

خاک باز

هنگام ظهر وقت اذان نماز بود

درهاى آسمان به روى خلق باز بود

 ارواح مؤمنین همه در سجده حضور

این روح کعبه بود که روى جهاز بود

صورتی زرد شده

صورتی زرد شده وقت سفر معلوم است
آتش سینه ای از دیده ی تر معلوم است

به خودش روی زمین مثل پدر می پیچد
از همین صحنه غم زهر و جگر معلوم است

من از تبار باقرم

من از تبار باقرم مردم بدانید
دل بیقرار باقرم مردم بدانید
مست و خمار باقرم مردم بدانید
امروز یار باقرم مردم بدانید

از صدای نفس نفس زدنت

از صدای نفس نفس زدنت
همسر ِ تو چقدر شاکی بود
شده پیراهن ِ تنت تازه
مثل آن چادری که خاکی بود

بس که این زهر جفا

بس که این زهر جفا با جگرم غوغا داشت

پاره هاى دل من ناله ى یا زهرا داشت

دل سوزان مرا جز عطشم یاد نبود

گوشه ى حجره ى در بسته دلم غوغا داشت

آقا بمیرم

آقا بمیرم یک نفر یاور نداری

اینجا کسی کاری به کار تو ندارد

با بی وفایی های مردم سازگاری

صحرانشین در گوشه ای از خیمه ی خود

بوی مدینه می دهد

بوی مدینه می دهد این گریه های ما

یک عدّه از سقیفه شبیه مغیره باز

خون کرده اند بر جگر مقتدای ما

با ریسمان و هیزم و آتش رسیده اند

دکمه بازگشت به بالا