خودت را در میان صحنه محشر تصور کن
خودت را بی کس و بی یارو بی یاور تصور کن
خودت را در میان شعله ها در موجی از آتش
خودت را در میان دود و خاکستر تصور کن
خودت را در میان صحنه محشر تصور کن
خودت را بی کس و بی یارو بی یاور تصور کن
خودت را در میان شعله ها در موجی از آتش
خودت را در میان دود و خاکستر تصور کن
کسی شبیه تو در عرصه وجود نبود
به جز تو مادر بابا نبود، بود؟ نبود
چراغ خانه، تو صد سال عمر میکردی
اگر که دور و برت اینهمه حسود نبود
رفتی و بعد تو من را به جهان کاری نیست
بعد تو بهر دلم محرم اسراری نیست
اصلا ای دوست نگفتی که دلم میشکنی؟
اخر ای یار چنین رسم وفاداری نیست
نُه سال با پیغمبر و نُه سال با من
من با تو خوشحال و تو هم خوشحال با من
دنیای من از عشق مالامال با تو
دنیای تو از عشق مالامال با من
تا باب فیض ، رو به دلم باز می شود
شعرم به شوق مدح تو آغاز می شود
همچون کلیم کار من اعجاز می شود
احساس قلبی ام به تو ابراز می شود
ولــی خالق اکبـــر علـیٌ هو علـیٌ حق
وصی پاک پیغمبـر علـیٌ هو علــیٌ حق
مطیع حضرت سبحان بحکم محکم قران
مطاع ماسوا یکسر علـی هو علـیٌ حق
سلام من به حسین و به کربلای حسین
سلام من به اباالفضل با وفای حسین
سلام من به زهیر و به مسلم و به حبیب
سلام من به هر ان کس که شد فدای حسین
زآن لحظه که بر نام حسن جان نظر افتاد
از چهره ی فرسوده ی من پرده بر افتاد
از بس که درخشان بُوَد این نام در افلاک
انگار که در عرش معلّی قمر افتاد
آخر می آید
بابا برای دیدنم با سر می آید
از گریه هایم
اشک زمین و آسمان ها در می آید
خوشا به حال رفیقی که چشم تر دارد
خوشا کسی که هوای حرم به سر دارد
همیشه مرغ دل آدمی به پرواز است
خوشا دلی که برای تو بال و پر دارد
به خودم آمدم وَ دیدم که
ماه شمس و قمر تمام شده
ماه نالیدنِ به اربابم
ماه گریه دگر تمام شده
کاش با این نوکر بد ذره ای هم تا کنی
اشکها را هم بگیری قلب را دریا کنی
من به شوقت پا برهنه رفته ام هر روز را
پیش گمنامان شهرم تا مگر امضاکنی