او صدا میزد ولی سقا خجالت میکشید
از نگاه زینب کبری خجالت میکشید
شعر محرم و صفر
اگر از غربت غم های زینب با خبر باشی
و تو در راه بی پایان اسیر همسفر باشی
او صدا میزد ولی سقا خجالت میکشید
از نگاه زینب کبری خجالت میکشید
جانبازی یادشان ندهی گریه میکنم
اذن جهادشان ندهی گریه میکنم
آقا سلام می دهم از جان و دل به تو
تا این که بشنوم «وَ علیک السّلام» را
وقتی تمام لشگریان هار میشوند
دور و بر عمو همه خونخوار میشوند
یک طرف سرمستی و غوغای عالم گیرشان
یک طرف طومار امضاهای بی تاثیرشان
آمد محرم و همه دم گیر هیئتم
با آه و دیده ی پر نم , گیر هیئتم
زِراه آمده از خانه ی خدا برگرد
اگر خودم به تو گفتم بیا ٬ نیا برگرد
اگر از غربت غم های زینب با خبر باشی
و تو در راه بی پایان اسیر همسفر باشی
هرکس که خانزاده غم واشک و ماتم است
یک ماه نه تمامی سالش محرم است
به زیر بیرقتان عشق در تب و شور است
به زیر بیرقتان هاله هایی از نور است
وقتی که پدر سه ساله اش را می دید
هفتاد و دو سر به روی نی می لرزید