شعر آیینی

دوباره غروب است

دوباره غروب است و دل بیقرار
به پایان نیامد چرا انتظار؟!

عزیزِ دل از غیبتش برنگشت
جهان شد دوباره به غربت دچار

سوی تو رو کرده ام

سوی تو رو کرده ام تا بنگری بر حال من
خوب میدانم که دلخور هستی از اعمال من

کاش امشب بر گرفتاری من فکری کنی
بد گره خورده به معصیت همه امیال من

پریشان تو و هجران تو

سحر از بهترین ساعات رندان است
که این شب زنده داری باب ایمان است

چه خوب است این که فکر آن طرف باشد
دو روزی این طرف هرکس که مهمان است

گفتی بیا

باز هم گفتی بیا با اینکه خیلی بد شدم
من همان هستم که دور از خالق سرمد شدم

بی حیایی کردنِ من کار دستم داده است
ناخوش احوالم, دچار غصه ی بی حد شدم

دلتنگم

دلتنگم و حال دل من نیست مناسب
در مسجد و محرابِ تو ای حاضرِ غائب-

صد مرتبه «إیاکَ» و صد مرتبه «نَعبد»
با چشم ترم نذرِ تو شد حضرت صاحب

یا عزیز الله

سوی تو رو کرده ام تا بنگری بر حال من
خوب میدانم که دلخور هستی از اعمال من

کاش امشب بر گرفتاری من فکری کنی
بد گره خورده به معصیت همه امیال من

بی تو

بی تو یک روز نشد خوب به فردا برسد
یا دعا از سر سجاده به بالا برسد
زندگی سخت نفس می کشد اینجا بی تو
کی به آخر نفس این شب یلدا برسد

لب تشنه

چه می خواهد لب تشنه به غیر از لطف بارانی
چه می خواهد شکسته دل به غیر از چشم گریانی

شب طولانی و تسبیح و سجاده چه می چسبد
بهار زود هنگامند ، شب های زمستانی

بوی بهشت

امشب که کار و بار گدایان گرفته است
بوی بهشت عالم امکان گرفته است
حاجات ما روا شده باران گرفته است
عالم تمام ، ذکر حسن جان گرفته است

دَم گرم تو

سرمان گرمِ عطش بود، که باران آمد
نام دریا به لبِ خشکِ بیابان آمد
کنج تنهاییِ سرماکده می‌لرزیدیم
که دَم گرم تو با سوزِ زمستان آمد

ای گل حضرت هادی

خبری آمده که نوبت محشر شده باز
خبری آمده که دوره غم سر شده باز
خبر از معجزه سوره کوثر شده باز
خبری آمده که فاطمه مادر شده باز

بانو بهشت

بانو بهشت گوشه پنهان چشم توست

دریا همیشه تشنه باران چشم توست

با تو بهار ماندنی است و فرشته وار

تسبیح گوی خالق سبحان چشم توست

دکمه بازگشت به بالا