شعر شهادت امام هادی

جانم امام هادی

شاه تبعیدی و بی خادم و بی دربارم
چه کنم خسته‌ام و بی کسم و بی یارم

بیشتر از دو دهه هست که دور از وطنم
بند در سامره ام ساکن بالاجبارم

یا علی النقی

همان کسی که تو را خانۀ گدایان بُرد
و یا به قصد جسارت به قعر زندان بُرد…

برای این که علوم از تو منتشر نشود
میان لشکر با آن همه نگهبان بُرد…

دلتنگم

دلتنگم و غصه های دیگر دارم
در سینه ی خود غمی مکرّر دارم

هر بار که آمدم ز جا برخیزم
دیدم که نمی شود قدم بردارم

یا امام هادی(ع)

شنيدم از كراماتت حكايت هاي بسياري
فراوان ديده ام از تو كرامت هاي بسياري

هزاران بار در دنيا دل از چاله به چاه افتاد
ولي از نور تو ديدم هدايت هاي بسياري

هادي راه

ذره اي از خاك پاي حضرتش شد آفتاب
ماه از شرم جمالش زد به روي خود نقاب

گل بدون مهر او خار است،اما عكس آن
شك ندارم حب او از خار ميگيرد گلاب

غریب آقام

دارد امید که دردش به مُداوا نکشد
با چنین درد غمش کاش به فردا نکشد

زهر خورد و جگرش سوخت لبش را سوزاند
چه کند از دل اگر ناله‌ی زهرا نکشد

کینه زهر

سینه ات از کینه زهری کشنده شعله ور
از نفس افتادی و کم کم، کمانی شد کمر

سامرا آهی کشید و پیکرت را بوسه زد
مضطر و صاحب عزا شد «جامعه» از این خبر

وامصیبت

اي توتياي حور و مَلَك خاك پاي تو
اي بهتر از بهشت برين سامراي تو

تنها نه سامرا، نه زمين و اهالي اش
هفت آسمان نشسته به زير لواي تو

آیه ی تطهیر

زهری که پا گذاشته بر روی هر پرش.
بسمل نموده، مثل گلی کرده پرپرش.

بغضی که روی داغ دلش چنگ می کشد.
ایفا نموده روی گلو نقش خنجرش.

غریب سامّرا

ازحصار غریب سامّرا
ناله از کنج سینه می آید
ناله بی کسی مردی که
گشته دور از مدینه می آید

غریب و مضطر

وقتی که دور از تربت پیغمبر افتاد
غمهای عالم بر دل او یکسر افتاد

گاهی به یاد روضه جدِّ غریبش
گه یاد مادر اشکش از چشم تر افتاد

سوز زهر

اگر ز زهر جفا سوخت نازنین بدنت
ولیک نیزه نخورده به استخوان تنت

ندید پیکر تو زخم و ،سر بریده نشد
ز سم اسب نگشته است پاره پیرهنت

دکمه بازگشت به بالا