شعر شهادت اهل بيت (ع)

فی امان الله

رزق معراج علی، معراج رفتی بی علی
دیدی آخر من شدم محتاج، رفتی بی علی

کوچه ها از ازدحام دشمنان خلوت شده
یک مدینه از شکایت های تو راحت شده

دخیل عشق

دخیل عشق را هر کس به پای یار می بندد
یقیناً راه دل را بر روی اغیار می بندد

طریقِ “وصل” را بی زخم رفتن از محالات است
چه خوشبخت است آن که بر کف پا خار می بندد

یا الله

آشیان سوخته را بال و پری نیست که نیست
خانه باقیست وز آن خانه دری نیست که نیست
درد این است که از حضرت خاتم تنها
یک اثر ماند که از او اثری نیست که نیست

زهرای من

تنها شدیم گر چه به ظاهر خدا که هست
نفرین نکن به خاطر حیدر دعا که هست

مرگ از خدا برای چه دائم طلب کنی
دیگر نخواه مرگ خودت را شفا که هست

وای مادرم

رفتی و آب شدنم رو ندیدی
بابا بی تاب شدنم رو ندیدی
چشم زخمیم دیگه رو هم نمیاد
شبا بی خواب شدنم روندیدی

باورش سخت است

باورش سخت است یک زن را چهل نامرد مرد
بر در خانه به جرم با علی بودن زدند

باورش سخت است اما عاشقان باور کنید

ناجوانمردنه زهرا را در آن برزن زدند

فاطمه جان

میکُشی آخر سر با غم خود حیدر را
میکِشی فاطمه جانم نفس آخر را

شب نکن روز مرا روبه روی من دیگر
روی خورشید رُخ خود نکش این معجر را

اشکِ مناجات

اشکِ مناجات سحر را می خرد زهرا
گریه‌کُن خونین جگر را می خرد زهرا

وقتی شریک‌‌ات “شمع” باشد،سود خواهی بُرد
پروانه ی بی بال و پر را می خرد زهرا

بضعه منی

همه امور جهان تحت اختیارت بود
ملک به گرد تو هر لحظه بی قرارت بود
از آن زمان که گمانم علی کنارت بود
زمین خاکی ما چشم انتظارت بود

بزم روضه

هر زمانی این دلم میلِ به جنت می کند
فاطمه من را به بزم روضه دعوت می کند

حاجتم را هرکجا بردم جوابم کرده اند
حاجتم را حضرت زهرا اجابت می کند

یا زهرا(س)

مجال دیدن خورشید؛شب میسر نیست
چنان که رویت تو تا ابد مقدر نیست

چگونه از تو بگویم؟ همیشه می مانم
که‌شعر پیش تو جز واژه‌های ابتر نیست

خزان شدم

طعم بهار را نچشیدم خزان شدم
یاسم ولی به رنگ گل ارغوان شدم

این روزها, قیام و رکوعم شده یکی
مثل هلال ماه, خمیدم کمان شدم

دکمه بازگشت به بالا