از فراق تو نمردیم مسیحا نشدیم
چشم ما تار نشد از غم و بینا نشدیم
جای تو دست به دامان طبیبان بودیم
حقمان بود اگر باز مداوا نشدیم
از فراق تو نمردیم مسیحا نشدیم
چشم ما تار نشد از غم و بینا نشدیم
جای تو دست به دامان طبیبان بودیم
حقمان بود اگر باز مداوا نشدیم
نم پس نمی دهد دل تنگم برایتان
جز قطره های اشک که ریزم به پایتان
دستی به چشمِ مانده به راهم نمی کشید؟!
دستم دخیلِ پنجره های عبایتان
نه حال دلم مثل قدیم است و همان است
نه قامتم از بار فراق تو کمان است
در غفلت کبرا شب و روزم سپری شد
نام تو فقط لقلقه روی زبان است
آلوده دامن خود را رساندم
بر روی شانه بارم کشاندم
مثل همیشه ردّم نکردی
من نامه ی خود با گریه خواندم
یا ربّی العفو
اگر به دست خزان باغ بی بری بانو
ولی به روی فلک سایه گستری بانو
به سوی قم که قدم می نهی علم بردوش
به شانه عرش خدا را می آوری بانو
مَجذوب تو شد کوخ نشین کاخ نشین هم
بَر روی زمین بودی و در خُلد بَرین هم
یک لحظه در آن بودی و یک لحظه درین هم
فهمیده ز تدریس تو جبریل اَمین هم
بایست کوه بداند وقار یعنی چه؟
بتاب ماه ببیند نگار یعنی چه
شبی به روی خودت میزبان حاتم باش
که تا نشان بدهی سفره دار یعنی چه
پیر با عشق علی میل جوانی میکند
بعد از آن هم دم به دم لعنت به ثانی میکند
هرکجا مدح علی گفتند زهرا آمده
کار مجلس را همیشه شخص بانی میکند
بختِ بلند، از پسِ کوهِ ازل بچین.
دامانِ عمرِ خویش ز چنگِ اجل بچین.
از روزگار و عمرِ هدر رفته ات مَنال.
زانوی غصه را به اُمید از بغل بچین.
ای ابر پرُ باران در این عصر کویری
دست مرا پُر کن در ایام فقیری
صحرا به صحرا آمدم دنبالت آقا
بوسه به پایت می زنم در هر مسیری
تاج سر دو دنیا امامتت مبارک
ای ذوالفقار مولا امامتت مبارک
اِغفِرلَنا ذُنُوبا، نَشکُوا اِلیکَ آقا
مُردیم یَا اَبَانا امامتت مبارک